شب که میشود دلم بی سبب بهانه تو رامی گیرد کاش بودی هیچ میدانستی نبودنت شب غم انگیزم را خیالت دل انگیز می کند ومعجزه دوست داشتنِ توست که حتی بدون حضورِ خودت هر روز در من اتفاق میافتد زیباترین عشق دلم میخواهد ساعتها به چشمان مستت بنگرم غرق شوم درنگاه عاشقانه ات وبگویم میخواهمت دوستت دارم باش تاباشم چون بودنم تنها درکنار تو معنا دارد ای آشنای من برخیز و با بهارِ سفر کرده بازگرد تا پر کنیم جامِ تهی از شراب را وز خوشههای روشنِ انگورهای سبز در خُم بیفشریم میِ آفتاب را بهـار نارنـج آورده ام با عطـر نگاهـم طعـم چـای صبح است همـراه عسـل لبهایتـــ دل پذیرترین صبحانـه امروز در حاشیه ی لب هایت تمام شب را قدم می زنم شاید بوسه ای اتفاق افتاد ڪجاے دنیاے تـو بمانـم ڪه آرزوهاے بارانیم به تـرنم عشـق آغشته شـود من با بـوسه هاے بارانـے تـو خلق شـده ام مرا میان بـازوانت پشت تمام واژه هاےاحساس پنهان ڪن معجزه دوست داشتنِ توست که حتی بدون حضورِ خودت هر روز در من اتفاق میافتد یک شب بیا و گیره از موهایِ من وا کن تا مو به مو از بر کنی این دلربایی را من تورو میخوام نه شبیه تورو نه حتی بهتر از تورو بهتر از تو از دید من وجود نداره هیچکس نمیتونه اون حسی که تو بهم میدی رو بده کاش عاشق شدن همینقدر که نیما میگه ساده و رویایی و قشنگ بود به تو که میرسم مکث میکنم انگار در زیباییات چیزی جا گذاشتهام مثلا در صدایت آرامش یا در چشمهایت زندگی استاد شهریار بعد از دیدن معشوقه ﺟﻮﺍﻧش ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|